البته براى این که بتوان به جنبه سازندگى اسلام پى برد، و دریافت که اسلام عزیز چه منابع و منافع سرشارى، از برنامههاى مادى و معنوى، عاید انسان مىکند، باید به طور اختصار دورنماى جهان قبل از بعثت نبى بزرگ اسلام صلى الله علیه و آله را ترسیم کرد، و سپس درتعلیماتى که آن بزرگ مرد آسمانى براى نجات بشر، در آن دنیاى تاریک آورد، تعمق و اندیشه نمود. اسلام در زمان ظهور و پیداش، با بدترین برنامهها روبرو بود و در حقیقت با آدمیانى مرده و پست در همه عالم مواجه گشت؛ ولى به وسیله تعلیمات آسمانى و ثمربخش خود از آن دنیاى خراب و آلوده، بهترین جهان و برترین ملتها را ساخت.
آرى! تاریخ، عصرى در آفرینش، روشنتر و نورانىتر از عصر اسلام به یاد ندارد، ظهور اسلام در تاریکترین نقطه جهان یعنى عربستان بود. اینک به توضیح و ترسیم اوضاع فیزیکى و سیاسى اجتماعى «عربستان» که اولین جایگاه نزول این تحفه الهى (اسلام) بود توجه کنید:
عربستان
کشور عربستان شبه جزیره بزرگى است که قسمتى از آن ریگستان و سه طرف دیگرش دریاست، از طرف مغرب به دریاى احمر و از مشرق به دریاى عمان و خلیج فارس و از سمت جنوب به دریاى هند منتهى مىشود.
گذشتگان، عربستان را به سه ناحیه تقسیم کردهاند: قسمت شمالى را «حجاز»، جنوبى را «یمن» و بخش مرکزى را «صحراى عربستان» مىنامند.
حجاز سرزمینى است مشتمل بر ریگستان و اراضى کوهستانى که «مکه» و «مدینه طیبه» جزو آن مىباشد که قبل از طلوع خورشید اسلام فاقد هرگونه تمدن و اخلاق بود.
«یمن» که در جنوب حجاز واقع است از حاصلخیزترین نقاط آن سرزمین محسوب مىگردد. قسمت مرکزى که داراى صحراهاى بزرگ و شنزارهاى گرم است، تقریباً غیر قابل سکونت مىباشد. مردمان شمال و جنوب، به خاطر حاصلخیزى سرزمینشان، از خود تمدنى داشتهاند و از سایر نواحى عربستان ممتاز بودند. سد «مآرب» که هنوز نام آن بر سر زبانهاست، از آثار تمدن آن قوم است که آن را در قرن دوم پیش از میلاد ساختهاند، و مسلم است که سازندگان آن سد بزرگ از علم هندسه اطلاع داشتهاند و داراى همتى ممتاز بودهاند که توانستند اثر بزرگى چون آن سد را به وجود بیاورند.
قرآن مجید در سوره «سبأ» درباره این سد مىگوید:
«مردم سبا در اثر نعمت زیاد و آسایش، به زندگى تجملى و عیاشى و شهوترانى روى آورده بودند، آنگاه به علت کبر و غرور و ناسپاسى و طغیان، مستوجب عذاب الهى شدند. خداى مقتدر سیل «عرم» را بر «سد» ایشان مسلط کرد تا آن را ویران ساخت و مزارع و بوستانهاى خرم و سرسبزشان را به صحرایى سوزان تبدیل کرد و از باغهاى انبوهشان جز چند درخت سدر و شورهگر چیزى باقى نگذاشت»
علت آن که مردم ناسپاس، خطاکار و زیانکار «سبأ» از عهده بازسازى سد بزرگ مآرب بر نیامدند آن بود که خداى توانا آنان را در برابر کردار ناپسندشان به فتنههاى داخلى و اختلافات ملوک الطوایفى دچار کرد، تا از فکر ترمیم سد منصرف شدند.
مردمى که در ناحیه یمن زندگى مىکردند، مشهور به «بنىقحطان» بودند که پس از واقعه تخریب سد، به عراق، شام و حجاز کوچ کردند.
روش زندگى مردم حجاز
نسلى که از یمن رهسپار حجاز شدند از نظر زندگى به دو طایفه «شهرنشین» و «بَدَوى» تقسیم شدند. شهرنشینان همان مردم مکه و مدینه و طایف بودند و بقیه پراکنده شدند و در صحراها سکونت گزیدند. این مردم به خاطر دورى از یمن، بویژه نسلهاى بعدى، چه شهرى و چه بدوى، از آثار تمدن و اخلاق کلى جدا گشتند.
مردم حجاز که در وسط عربستان زندگى مىکردند، به حال بدویت و وحشىگرى باقى ماندند؛ زیرا سرزمین آنان خشک و بد آب و هوا بود و به خاطر سختى راه با مردمان متمدن آن روزگار مربوط نبودند؛ به طورى که جهانگشایان بزرگ دنیا مانند: «رامسیسر دوم» در قرن 14 قبل از میلاد و «اسکندر مقدونى» در قرن 4 پیش از میلاد و «ایلیوس گالوس» در زمان «اوگوست» امپراطور دوم در قرن اول میلاد از تسخیر حجاز عاجز ماندند.
پادشاهان قلدر، مستبد و پر قدرت ایران آن روز، نیز موفق نشدند بر حجاز دست یابند؛ از این جهت مردم حجاز با خاطرى آسوده، به زندگانى بدوى خویش ادامه مىدادند و این یک مسئله طبیعى است که تا انسان خود را در خطر نبیند به فکر چاره نمىافتد، و از طرف دیگر چون انسان از نظر طبیعى خودخواه و طالب نام و جاه است، و ناچار براى به دست آوردن این برنامه به مبارزه برمىخیزد، از اینرو عربهاى حجاز، چون با مردم دیگر مرتبت نبودند به جان یک دیگر مىافتادند و کارى جز قتل و غارت و خونریزى داخلى نداشتند «1».
تعصبهاى جاهلى
این جنگهاى داخلى و تضادها و نزاعهاى قبیلهاى، در محو کردن اصول انسانى کمک به سزایى نمود؛ به طورى که در همان زمان که عربهاى حجاز، در چنان حالاتى بسر مىبردند «دمتریوس» سردار بزرگ یونانى، براى تصرف عربستان وارد «پترا» که یکى از شهرهاى قدیمى حجاز بود شد، ساکنین آن ناحیه به او گفتند:
اى سردار بزرگ! چرا با ما جنگ مىکنى؟ ما در جایى زندگى مىکنیم و در سرزمینى سکونت گرفتهایم که فاقد هر نوع وسائل زندگى است، و این برنامه در زندگى ما براى این است که سر به فرمان کسى ننهیم، هدایاى ما را بپذیر و از تصرف این سرزمین که نفعى براى تو ندارد چشم بپوش، و اگر بخواهى قصد خود را اجرا کنى ما به تو اعلام مىکنیم که بعد از تصرف اینجا دچار مشکلات فراوانى خواهى شد، علاوه بر این که ما از صورت زندگى فعلى دستبردار نیستیم، اگر پس از جنگ هم عدهاى را به اسارت بگیرى و با خود همراه ببرى نفعى از آنان عاید تو نخواهد شد؛ زیرا آنان بعد از اسارت، غلامانى بداندیش و بدکردار هستند و هرگز حاضر به تغییر دادن صورت معیشت خود نیستند.
«دمتریوس» پیام آنان را قبول کرد و از تصرف عربستان منصرف شد «1».
امیرمؤمنان علیه السلام درباره وضع اعراب قبل از اسلام مىفرماید:
«خداى مهربان رهبر بزرگ اسلام را فرستاد تا مردم جهان را از روشهاى غلطى که در پیش گرفته بودند بر حذر بدارد، و او را امین فرامین آسمانى خود قرار داد. در آن زمان شما اى مردم عرب! بدترین دین را داشتید و در ناهنجارترین سرزمین زندگى مىکردید، در بین سنگهاى سخت و مارهاى گزنده مىخوابیدید و از آب تیرهرنگ مىنوشیدید، غذاى خوب نداشتید و خون یکدیگر را مىریختید، رابطه خود را با نزدیکان مىبریدید و با آنان جنگ مىکردید، بتپرستى در میان شما برپا بود و گناهان و آلودگىها دست و پاى شما را بسته بود» «2».
عادات و رسوم جاهلى
«هردر» درباره اعراب مىنویسد:
«اعراب عادات و رسوم قدیمه گذشتگان را محفوظ نگاه داشته و صفات متضاده را با هم جمع کرده بودند، آنها بىنهایت سرکش و خونخوار و بىنهایت هم فرمانبردار، متکبر و مغرور، به اساطیر و افسانههاى پوچ شوق وافر داشتند و گویى مقهور احساسات بودند، هر گاه خیال تازهاى در دماغ آنان جاى مىگرفت، مستعد کارهاى خیلى بزرگ مىشدند، از طرفى آزاد، بخشنده و جسور و از طرف دیگر اسیر غضب و سرشار از بىباکى، و در حقیقت تمام محاسن و قبایح خاندان «سامى» در عرب جمع بود».
مهمترین شهر حجاز
پیشتر اشاره کردیم که اعراب عربستان، به مرور زمان به دو قسمت بادیهنشین و شهرنشین، تقسیم شدند که شهرنشینان همان مردم مکه و مدینه بودند. این تقسیم در عادات و رسوم و اخلاق و کردار مردم عرب تأثیرى نداشت.
«مکه» از مهمترین شهرهاى حجاز بود؛ زیرا از دورترین نقاط عربستان و از مناطق اطراف براى زیارت مىآمدند. شهر مکه در عین این که زیارتگاه بود، خود به خود مرکز بازرگانى هم شده بود و به همین دلیل قبایل بزرگ و نیرومند آن سرزمین براى تصرف و تسلط بر آن شهر به تکاپو افتادند.
ابتدا فرزندان «اسماعیل» یعنى خود حجازىها پردهدار کعبه و فرمانرواى آن سامان بودند؛ اما دیرى نپایید که طایفه «خزاعه» از یمن به مکه آمدند و در قرن دوم میلادى فرمانروایى آن ناحیه را از فرزندان اسماعیل گرفتند، پس از مدت کوتاهى طایفه «عدنان» که حجازى بودند، آنها را از پا درآورده و در نتیجه قبیله «کنانه» و «قریش» از طایفه عدنان به وجود آمدند و ریاست مکه در دست قریش باقى ماند، تا این که حکومت حجاز به دست مرد مقتدرى به نام «قصى بن کلاب» افتاد.
«قصى بن کلاب» اقوام خود را از اطراف به مکه آورد و زمینهاى بسیارى را به آنان واگذار کرد تا براى خود منزل و مأوى بسازند.
پس از قصى بن کلاب «عبد مناف» جانشین او شد، وى فرزندانى داشت که «عبد شمس» و «هاشم» از پسران او بودند، عبد مناف هنگام مرگ، هاشم را جانشین خود قرار داد. «امیّه» پسر عبد شمس بر عموى خود هاشم حسد ورزید و این نخستین دشمنى و اختلافى بود که میان خاندان هاشم و امیّه رخ داد و تا مدتها ادامه داشت.
پس از مرگ هاشم پسرش «عبدالمطلب» جانشین وى شد. در آن زمان طایفه قریش نسبت به سایر قبیلههاى حجاز مزیّت و برترى ویژهاى داشت، این بود صورتى از وضع شهرنشینى مردم عرب قبل از اسلام.
دشمنىهاى عجیب و غریب مردم مکه و آزارهاى خطرناکى که از آنان نسبت به پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله صادر شد، نشان مىدهد که شهرنشینى در آداب و اخلاق آنان کمترین تأثیرى نکرده بود؛ یعنى از شهرنشینى جز نام، چیز دیگرى براى آنان نبود، به عبارت سادهتر مىتوان گفت: ظهور اسلام از شهرى بود که شهروندان آن از هیچ کدام از برنامههاى انسانیت و آدمیت بهرهاى نداشتند.